روز نوشت های من

روز نوشت های من
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

دلشوره ی خاص و جدیدی دارم.....

نمیدونم چمه...

شاید بعدا بیشتر بگم ازش!

خدایا کمکم کن!

دلم داره غنج میره!!!!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۴۶
mahzad mohammadi

سلام

با دل گرفتگی اومدم وبلاگ

بعضیا فقط سنشون میره بالا 18-20-25-30 اما بزرگ نمیشن. قد و وزن و سنشون بزرگ میشه ها اما بزرگوار نمیشن!

یه وقتایی یه بچه ی 14 ساله بزرگوار تر و مرد تر از یه اقای 30 ساله هست!

نمیدونم حرفمو میفهمید یا نه

فقط میخوام بگم از بعضیا انتظار بیشتری داشتم!

دلم گرفته

التماس دعا


بعد نوشت: ممنون از دوستانی که با نظرات خصوصیشون بهم فهموندن تنها نیستم و درکم کردن!

ببخشید اگر به همه جواب ندادم واقعا این مدت اعصابم داغونه!

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۸
mahzad mohammadi

سلام

سوم راهنمایی که بودم مد شده بود تو مدرسمون هرکس یه دفتر علاقه مندی ها درست میکرد.

به این صورت که صفحه ی اول اسم دوستاش  رو لیست میکرد. تو هر خط 1 نفر. مثلا اینجوری:

1-      ساجده

2-      یاسمن

3-      نگار

4-      فائزه

و....

و میرفت صفحات بعد و بالای هر صفحه یه سوال مینوشت (مثلا کتاب مورد علاقه ات چیه؟ ) و هرکس با توجه به شماره ای که تو صفحه ی اول گرفته بود تو صفحات بعد شماره میزد و به سوال جواب میداد.

منم جوگیر شدم و یه دفتر درست کردم.

بعد کنکور که داشتم کتابخونه هامو مرتب میکردم چشمم خورد به این دفتر و تصمیم گرفتم یکی از سوالاتش رو براتون بنویسم!

 

نظرت درباره ی نماز , روزه و حجاب چیه؟ (توجه کنید هیچکدوم از این بچه هایی که جواب دادن با حجاب نبودن و مقنعه هاشون پشت گوششون بود و زنگ نمازم تو کلاس اواز میخوندن و همشونم ماه رمضون اگر روزه میگرفتن رژیم و اندامشون خراب میشد! من انتظار داشتم با دیدن این سوال فحش آبداری نثار من بشه اما جوابهاشون برام جالب بود!)

 

عارفه: نماز ارامش بخش ترین کار- روزه واجب و حجاب زینت زن است!

یاسمن: نماز بسیار ارامش بخش- روزه تمرین صبر و حجاب چیزی که ادم رو حفظ میکنه!

رومینا: نماز بسیار ارامش بخش- روزه نمونه ی صبر و استقامت و حجاب حفاظ زن حیف که خیلی سخته

صبا: نماز ارامش بخش – روزه صبر و استقامت- حجاب زینتی ارزنده

ساجده: نماز کمک به خودمون- روزه ..... و حجاب درامان ماندن از چشم بدچشم ها

غزل: نماز زیباترین داشته ی هستی- روزه نمونه ی صبر و حجاب متانت بانوان

زینب: هر 3 رو خیلی دوست دارم و با نماز ارامش میگیرم.

مائده: همشونو خیلی دوست دارم و حجاب حس بزرگی بهم میده.

 

برام جالب که این بچه ها در عین اینکه اهل نماز و حجاب و روزه نبودن اما انقدر احترام میذاشتن و علاقه داشتن! این علاقه فطریه. بهتره با فطرت خودمون نجنگیم! و قبول کنیم اونی که به نماز و حجاب و روزه نیاز داره ما هستیم. نه خدا

 

 

بی ربط نوشت:

دوم راهنمایی بودم که برا اولین بار از دوستم اسم موسیقی "رپ" رو شنیدم. نه اهنگش رو! فقط اسمشو! اون موقع فکر کردم میگه "رب"

با عصبانیت اومدم خونه برگشتم به بابام گفتم این مردم دیوونه شدن! تو اهنگاشون هزار تا چرت و پرت و چیزای اشغال میگن اسمشم میذارن رب! خیال کردن خدا ازشون خوششون میاد!

اواخر سوم راهنمایی بودم که فهمیدم این رپ هست. نه رب!

دوستام میگن تو همیشه او این چیزا عقب مونده ای! منم با افتخار میگفتم چه بهتر که تو چیزای گناه عقب موندم! نمیدونستم یه روزی مثل الان هزار تا گناه رو دوشم میاد و زیر بارشون هستم! :(

التماس دعا

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۵
mahzad mohammadi

باسمه تعالی

سلام

امشب افطار دعوت بودم تو همون مسجدی که پیگیر کارهای نمایه زنی و... بودیم

همه تقریبا اشنا بودیم

نشسته بودم دیدم یه دختر تقریبا 2 ساله ی خیلی ناز یه چادر نماز گرفته دستش و اومده بهم میگه مُهر بده! (مهر نماز)

منم که عاشق نی نی های ناز نتونستم نگیرمش. با اینکه اصلا نمیشناختمش که بچه ی کیه نا خوداگاه بقلش کردم و کلی بوسش کردم. خیلی عسل بود. اتقدر بامزه حرف میزد که نگو. یکم اونجا بعد افطار هوا گرم شده بود. منم محکم بقلش کرده بودم میگفت : خیس عرقم :d

روسریمو لبنانی میبندم که 2 تا گیره داره. به زحمت گیره ی اول رو باز کرد و روسریمو دور سرم هی بالا پایین میکرد و بازی میکرد. 

گوشه ی ناخونم پوستش کنده شده بود و منم بهش چسب زده بودم. اروم انگشتمو گرفت و با چشمای ناز و درشتش زل زد به انگشتم و با صدای نازش گفت چی شده؟ گفتم اوف شده. خون اومده بود بستمش! بعد گفت منم مریض بودم بهم امپول زدن (منظورش واکسن بود چون بازوش رو نشون داد :d ) بعد بهم گفت چسبشو باز کن دستتو ببینم. منم باز کردم و دید دستم سالمه و خون نمیاد. هی اینور اونورش کرد گفت خوب شده! گفتم اره عزیزم. خوب شده. بعدم مجبورم کرد همون چسب کهنه رو دوباره ببندم :d یکم بقل و بوس و ور رفتن و.... مردم فهمیدم اسمش ساجده اس! اول میگفت زهرا بعد گفت ماجده که فهمیدم میگه ساجده!

انقدر ماه بود. یه لحظه از بقلم پایین نمیومد. بعد گفت پات رو دراز کن من روش بخوابم :d منم گفتم زشته اینجا ادم بزرگا هستن. کیفمو به پام جفت کردم و سرمو گذاشتم روش انقدر ماه بود که نمیدونی!

بعدشم گفت چادرمو سرم کن. چادرش کلا نیم متر بود :d براش مثل روسری بستم خیلی بهش اومد.

بعد بهش گفتم با من میای خونمون. گفت نه! گفتم اگه بیای بهت شکلات میدم! گفت باشه میام! اما اول شکلاته رو بده! منم از تو کیفم یه شکلات بهش دادم خورد و گفت خوشمزه بود بعدشم گفت دستم کثیف شد. مجبور شدم دستشو پاک کنم! :d بعدم بهم گفت اگه تو هم بیای خونمون من بهت یه عالمه شکلات میدم! :d بچه سخاوتمند بود!

خلاصه اینکه خیلی عسل بود. یکی از دوستام اومد پیشم گفت این کیه؟ گفتم نمیدونم. گفت بچه غریبه؟ گفتم اره. گفت پس چرا انقدر بوسش کردی؟ 

بالاخره اینکه اخرشم نفهمیدم بچه ی کی بود. بهش گفتم مامانت کیه؟؟ گفت حدیث! بعدا فهمیدم حدیث یه دختر 8 ساله ست که دوستشه :d

یکم گذشت و از بقلم رفت منم رفتم برا مامانم اب بیارم و دیدم ساجده ی عسل رفته پشت در یه جای کنج گرفته دستشو برده سمت اسمون و میگه اللهم اللهم :d اون لحظه دلم میخواست بخورمش. بهش گفتم چیکار میکنی؟؟ گفت دارم یه کار میکنم مریضا خوب شن :d باورتون نمیشه چقدر این بچه ماه بود. فرشته بود.

ازش چند تا هم عکس گرفتم. فردا میذارمش

خلاصه اینکه عاشقش شدمممم :d



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۹
mahzad mohammadi

باسمه تعالی

سلام

حس خیلی خوبی دارم

نمایه زنی فیلم های لشکر 25 کربلا امروز تموم شد

تا الان و قبل اتمام کار تو همین 1 ماه 2 تا خانواده از بابل و ساری تونستن فیلم پسرشون که شهید شده رو ببینند و بعد از 30 سال تونستن پسرشونو یه جوری تو فیلم ها پیدا کنن.

وقتی پای حرف مادرشون مینشینی دلت نمیخواد پاشی

فقط ادم دلش گریه میخواد

چه بچه هایی از وطنم رفتن برای اینکه ما بمونیم. و حالا چی شد؟؟ ما چیکار کردیم؟؟ ما چ کردیم جز خون کردن دل مادرشون؟؟ جز رواج بی حیایی و بی غیرتی؟؟

خدایا خودت کمکمون کن

التماس دعا....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۳ ، ۲۱:۱۳
mahzad mohammadi

سلام

خب یه چند روزی بود پست نداشتم نه اینکه انلاین نباشم. انلاین میشدم اما ترجیح میدادم حرفی نزنم !

خب این چند روز تو آیروک کلی اتفاق جدید افتاد. هم خوب هم بد. بد هاش رو نمیگم. چون برمیگرده به خط اول :d

اما خوب هاش:

چند تا مسابقه ی جدید راه انداختیم. اما سوال یکیش خیلی سخت بود بچه ها فعلا تو هنگن :d و کسی جواب نداده. اما بقیه خوبه خداروشکر!

بعد اینک فیدبک بچه ها از برنامه ها خداروشکر خیلی بهتر از تصورم بود و کلا خوشحال شدم و خدا روشکر کردم.


کلاس های المپیادم رو تو یه مدرسه ی ابتدایی برگزار میکنم که کلاس خالی دارن. بعد مدیریشون برگشته میگه وقت دارید هفته ای 2 ساعت برای بچه ها کلاس تیزهوشان شیمی بذارید؟ :d دیگه پیشنهاد اینجوری نداشتم!! :d


کلی هم رو مخ خانواده برای شیمی محض کار کردم!


کار دیگه هم اینکه داریم با چند تا از بچه ها (البته همشون حداقل 23 سالشونه. من باز این وسطم :d ) رو یه سری از فیلم های دفاع مقدس کار میکنیم و نمایه زنی میکنیم.


ساعت خوابمم عوض کردم. قبلا بعد نماز میخوابیدم اما الان تا ساعت 8 بیدار میمونم :d


سه شنبه تو کلاس ایلتس امتحان دارم. استرس دارم! امتحان قبلی رو 10 شدم از 10. البته از 12 نمره بود سره امتحان اون 2 نمرش رو حذف کردیم اخه قرار نبود بیاد !


همین دیگه!

گزارش ها تموم شد! :d

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۹
mahzad mohammadi
اخر الزمان شده!
حس میکنم انسانیت ها از بین رفته!
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیت والنصر.....
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۰۱:۲۳
mahzad mohammadi

این مزد من نبود استادم!

حقم نبود!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۶
mahzad mohammadi

سلام

دلم خیلییی پره

من دخترم. خیلی هم خوشحالم. افتخارم میکنم

دختر فعالی ام

از بچگی مثل بقیه نبودم

تو دبیرستان تنها دختر المپیادی استان شدم و تنها دختری که بهم از مدارس و موسسات مختلف پیشنهاد کار شد

جزو معدود دخترایی ام که دنبال سلامت هستم! نه سلامت جسم! بلکه سلامت روح و دین!

اما چرا با من اینجوری باید برخورد بشه؟ چرا باید عرصه رو برا دخترا تنگ کنن؟

من چادری ام! چادرمو دوست دارم! با دنیا عوضش نمیکن! چرا باید براش مورد تحقیر قرار بگیرم؟

راستش چند روزی بود دلم گرفته بود. مثلا پریروز که خواستم یه فایل رایگان برای تدریس شیمی درست کنم که باید روش صدا قرار میگرفت و درواقع میخواستم ساعتها زمانمو رایگان بذارم بهم گفتن دختری صدات تو فایل باشه خوب نیس! چرا خوب نیس؟؟؟ مگه میخوام اواز بخونم؟؟ با همین صدایی که دارم حرف میزنم دیگه! 

یا مثال های زیادی مثل این

اما چیزی که مجبورم کرد پست بذارم مال امروزه!

دلم خیلی پره

یه فراخوان داده بودم برای برنامه ریزی درسی برای المپیاد شیمی. چند نفر بهم پیام دادن و برنامشونو گرفتن و روش و شرایط کار رو هم گفتم و تموم. اما امروز یه پسر دوم دبیرستانی هم ازم درخواست کرد. منم بهش توضیح دادم و وقت گذاشتم و ازم مدرک معتبر خواست که مطمین بشه من دروغ نمیگم. منم مدرک رو حاضر کردم و  رو عکسم و کد ملیم رو مخدوش کردم و بهش دادم. اما بچه ی دوم دبیرستانی شروع کرد به اینکه چرا عکستو مخدوش کردی؟ عکست کو؟ مگه خواستم بخورمش؟ و..... خیلی اعصابم خورد شد! اگه پسر بودم این اتفاقا برام می افتاد؟؟؟

نه!

خدایا خودت این توان رو بهم دادی! خودت عشق کار کردن رو تو دلم گذاشتی و منم دارم در راه تو و طبق قوانین دین خودت کار میکنم! تو این 4 سال دیدی که چقدر سختی کشیدم! یادته که چقدر سخت بود تو کلاس 5 نفره باشی که فقط خودت دختری و حتی تو نمازخونه وقت نماز هم بترسی! خدایا تو اینارو دیدی! پس چرا کمکم نمیکنی؟؟

دیگه خسته شدم!

چند بار تصمیم گرفتم سایتمو واگذار کنم و برم رشته ی الهیات بخونم و دیگه سراغ کار کردن نرم. اما خب نیاز دارم! این نیاز رو خودت تو وجودم گذاشتی! مگه نه؟

مگه نمیگن هر نیازی که خدا گذاشته راه حلشو میده؟ مث نیاز به غذا و مسکن و خانواده و....

خب اینم همینه دیگه!

خدایا خسته شدم بخدا !

من نمیخوام کار بدی کنم که! میخوام به بچه های کشورم کمک کنم! اونم در راه تو! برای رضایت تو! 

نمیدونم چه کنم

فقط بدون با زبون روزه دارم گریه میکنم!

واقعا خسته شدم!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۴
mahzad mohammadi

سلام!

امروز میخوام درباره ی عشقم, هدفم, آیندم و دلیل متفاوت بودنشون بهتون بگم. چون خیلیا تو پ.خ و ایمیل و پیامک ازم پرسیدن!


عشقم این بود: مهندسی شیمی شریف! بعدشم دو رشته ای با شیمی محض!

 براش سه سال مقاومت کردم. اما نمیدونم چی شد وقتی که باید مقاوم تر از همیشه میبودم کنکورم رو تجربی ثبت نام کردم! دستم میلرزید وقتی تیک تجربی رو زدم اما زدم! روز 16 اذر 92 !



بعدش که خودمو گرفتم و باور کردم تجربی شدم هدفم شد اینجا: داروسازی دانشگاه شهیدبهشتی! اونم به عشق شیمی چون بیشترین رشته ی تجربیه که شیمی داره. اسم شیمی محضم که نمیذاشتن بیارم!



بعدش یه سری اتفاق شخصی افتاد. فهمیدم خانوادم نمیتونن با من مهاجرت کنن به تهران یا اینکه برام خونه بخرن و وضع خوابگاه های کشور هم.... به دلیل اعتقادات شخصی و مذهبیم نمیتونستم تصور کنم حتی با یکی از دوستای الانم که 7 ساله همو میشناسیم هم اتاق باشم. اخلاقای خاص خودمو دارم. مثلا ضد اهنگ و موسیقی و رقصم. چیزی که این روزا همه دخترا دنبال و عاشقشن. یا اینکه چادری ام و نمیتونم تصور کنم دوستم کنارم تو اتاقم با لباسای عجیب مد امروزی راه بره. خالم همین چند سال پیش از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و من سختی هایی که تو خوابگاه کشید رو یادمه. تا اونجا که مجبور شدن براش خونه بخرن و 4 سال از عمرش رو تنهای تنها تو خونه زندگی کنه! 

بعدشم که یکم خودمو خواستم وفق بدم به زندگی خوابگاهی خدا زد پس سرم!

پدرم با 46 سال سن قلبش گرفت و فهمیدیم 2 تا از رگ های قلبش بسته شده ن و عمل کرد! همین 1 ماه قبل! داغون شدم. من خیلیییی به بابام وابستم. در حدی که نمیتونید تصورش کنید. دلم نمیخواس حتی یه لحظه ازش جدا باشم.

تصمیم گرفتم خودخواهی رو بذارم کنار. به حرف اطرافیانم گوش بدم و تو مازندران دانشگاه برم. بعدش که دوره ی اول درسم رو خوندم برای تخصص به هر شهری خواستم برم چون دیگه بزرگ و بالغ شدم. نه دختر 17 ساله!

هدفم شد داروسازی شهر ساری!

کم کم تونستم خانوادم رو موافق با شیمی محض بکنم.

هر روز با اساتید مختلفم که مدال داران و تجربه داران المپیاد بودن صحبت میکردم. بجز یکیشون بقیشون گفتن شیمی محض بخون!

خانوادم رو تا حدی تونستم متقاعد کنم.

اما ته دلم دوس ندارم شیمی محض رو تو مازندران بخونم چون ظاهرا با رتبه ی 75000 هم قبول میشن و بنظرم سطح کسی که شده 75000 خیلی کمه و دوس ندارم اینا همکلاسم باشن :( 

نمیتونم تهران یا شهرای دیگم برم

انقدر خستم که دلم میخواد هیچوقت دانشجو نشم!

هیچوقت!!


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۲:۳۹
mahzad mohammadi