روز نوشت های من

روز نوشت های من
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهندسی شیمی» ثبت شده است

سلام

خب یه چند روزی بود پست نداشتم نه اینکه انلاین نباشم. انلاین میشدم اما ترجیح میدادم حرفی نزنم !

خب این چند روز تو آیروک کلی اتفاق جدید افتاد. هم خوب هم بد. بد هاش رو نمیگم. چون برمیگرده به خط اول :d

اما خوب هاش:

چند تا مسابقه ی جدید راه انداختیم. اما سوال یکیش خیلی سخت بود بچه ها فعلا تو هنگن :d و کسی جواب نداده. اما بقیه خوبه خداروشکر!

بعد اینک فیدبک بچه ها از برنامه ها خداروشکر خیلی بهتر از تصورم بود و کلا خوشحال شدم و خدا روشکر کردم.


کلاس های المپیادم رو تو یه مدرسه ی ابتدایی برگزار میکنم که کلاس خالی دارن. بعد مدیریشون برگشته میگه وقت دارید هفته ای 2 ساعت برای بچه ها کلاس تیزهوشان شیمی بذارید؟ :d دیگه پیشنهاد اینجوری نداشتم!! :d


کلی هم رو مخ خانواده برای شیمی محض کار کردم!


کار دیگه هم اینکه داریم با چند تا از بچه ها (البته همشون حداقل 23 سالشونه. من باز این وسطم :d ) رو یه سری از فیلم های دفاع مقدس کار میکنیم و نمایه زنی میکنیم.


ساعت خوابمم عوض کردم. قبلا بعد نماز میخوابیدم اما الان تا ساعت 8 بیدار میمونم :d


سه شنبه تو کلاس ایلتس امتحان دارم. استرس دارم! امتحان قبلی رو 10 شدم از 10. البته از 12 نمره بود سره امتحان اون 2 نمرش رو حذف کردیم اخه قرار نبود بیاد !


همین دیگه!

گزارش ها تموم شد! :d

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۹
mahzad mohammadi

سلام

دلم خیلییی پره

من دخترم. خیلی هم خوشحالم. افتخارم میکنم

دختر فعالی ام

از بچگی مثل بقیه نبودم

تو دبیرستان تنها دختر المپیادی استان شدم و تنها دختری که بهم از مدارس و موسسات مختلف پیشنهاد کار شد

جزو معدود دخترایی ام که دنبال سلامت هستم! نه سلامت جسم! بلکه سلامت روح و دین!

اما چرا با من اینجوری باید برخورد بشه؟ چرا باید عرصه رو برا دخترا تنگ کنن؟

من چادری ام! چادرمو دوست دارم! با دنیا عوضش نمیکن! چرا باید براش مورد تحقیر قرار بگیرم؟

راستش چند روزی بود دلم گرفته بود. مثلا پریروز که خواستم یه فایل رایگان برای تدریس شیمی درست کنم که باید روش صدا قرار میگرفت و درواقع میخواستم ساعتها زمانمو رایگان بذارم بهم گفتن دختری صدات تو فایل باشه خوب نیس! چرا خوب نیس؟؟؟ مگه میخوام اواز بخونم؟؟ با همین صدایی که دارم حرف میزنم دیگه! 

یا مثال های زیادی مثل این

اما چیزی که مجبورم کرد پست بذارم مال امروزه!

دلم خیلی پره

یه فراخوان داده بودم برای برنامه ریزی درسی برای المپیاد شیمی. چند نفر بهم پیام دادن و برنامشونو گرفتن و روش و شرایط کار رو هم گفتم و تموم. اما امروز یه پسر دوم دبیرستانی هم ازم درخواست کرد. منم بهش توضیح دادم و وقت گذاشتم و ازم مدرک معتبر خواست که مطمین بشه من دروغ نمیگم. منم مدرک رو حاضر کردم و  رو عکسم و کد ملیم رو مخدوش کردم و بهش دادم. اما بچه ی دوم دبیرستانی شروع کرد به اینکه چرا عکستو مخدوش کردی؟ عکست کو؟ مگه خواستم بخورمش؟ و..... خیلی اعصابم خورد شد! اگه پسر بودم این اتفاقا برام می افتاد؟؟؟

نه!

خدایا خودت این توان رو بهم دادی! خودت عشق کار کردن رو تو دلم گذاشتی و منم دارم در راه تو و طبق قوانین دین خودت کار میکنم! تو این 4 سال دیدی که چقدر سختی کشیدم! یادته که چقدر سخت بود تو کلاس 5 نفره باشی که فقط خودت دختری و حتی تو نمازخونه وقت نماز هم بترسی! خدایا تو اینارو دیدی! پس چرا کمکم نمیکنی؟؟

دیگه خسته شدم!

چند بار تصمیم گرفتم سایتمو واگذار کنم و برم رشته ی الهیات بخونم و دیگه سراغ کار کردن نرم. اما خب نیاز دارم! این نیاز رو خودت تو وجودم گذاشتی! مگه نه؟

مگه نمیگن هر نیازی که خدا گذاشته راه حلشو میده؟ مث نیاز به غذا و مسکن و خانواده و....

خب اینم همینه دیگه!

خدایا خسته شدم بخدا !

من نمیخوام کار بدی کنم که! میخوام به بچه های کشورم کمک کنم! اونم در راه تو! برای رضایت تو! 

نمیدونم چه کنم

فقط بدون با زبون روزه دارم گریه میکنم!

واقعا خسته شدم!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۴
mahzad mohammadi

سلام!

امروز میخوام درباره ی عشقم, هدفم, آیندم و دلیل متفاوت بودنشون بهتون بگم. چون خیلیا تو پ.خ و ایمیل و پیامک ازم پرسیدن!


عشقم این بود: مهندسی شیمی شریف! بعدشم دو رشته ای با شیمی محض!

 براش سه سال مقاومت کردم. اما نمیدونم چی شد وقتی که باید مقاوم تر از همیشه میبودم کنکورم رو تجربی ثبت نام کردم! دستم میلرزید وقتی تیک تجربی رو زدم اما زدم! روز 16 اذر 92 !



بعدش که خودمو گرفتم و باور کردم تجربی شدم هدفم شد اینجا: داروسازی دانشگاه شهیدبهشتی! اونم به عشق شیمی چون بیشترین رشته ی تجربیه که شیمی داره. اسم شیمی محضم که نمیذاشتن بیارم!



بعدش یه سری اتفاق شخصی افتاد. فهمیدم خانوادم نمیتونن با من مهاجرت کنن به تهران یا اینکه برام خونه بخرن و وضع خوابگاه های کشور هم.... به دلیل اعتقادات شخصی و مذهبیم نمیتونستم تصور کنم حتی با یکی از دوستای الانم که 7 ساله همو میشناسیم هم اتاق باشم. اخلاقای خاص خودمو دارم. مثلا ضد اهنگ و موسیقی و رقصم. چیزی که این روزا همه دخترا دنبال و عاشقشن. یا اینکه چادری ام و نمیتونم تصور کنم دوستم کنارم تو اتاقم با لباسای عجیب مد امروزی راه بره. خالم همین چند سال پیش از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و من سختی هایی که تو خوابگاه کشید رو یادمه. تا اونجا که مجبور شدن براش خونه بخرن و 4 سال از عمرش رو تنهای تنها تو خونه زندگی کنه! 

بعدشم که یکم خودمو خواستم وفق بدم به زندگی خوابگاهی خدا زد پس سرم!

پدرم با 46 سال سن قلبش گرفت و فهمیدیم 2 تا از رگ های قلبش بسته شده ن و عمل کرد! همین 1 ماه قبل! داغون شدم. من خیلیییی به بابام وابستم. در حدی که نمیتونید تصورش کنید. دلم نمیخواس حتی یه لحظه ازش جدا باشم.

تصمیم گرفتم خودخواهی رو بذارم کنار. به حرف اطرافیانم گوش بدم و تو مازندران دانشگاه برم. بعدش که دوره ی اول درسم رو خوندم برای تخصص به هر شهری خواستم برم چون دیگه بزرگ و بالغ شدم. نه دختر 17 ساله!

هدفم شد داروسازی شهر ساری!

کم کم تونستم خانوادم رو موافق با شیمی محض بکنم.

هر روز با اساتید مختلفم که مدال داران و تجربه داران المپیاد بودن صحبت میکردم. بجز یکیشون بقیشون گفتن شیمی محض بخون!

خانوادم رو تا حدی تونستم متقاعد کنم.

اما ته دلم دوس ندارم شیمی محض رو تو مازندران بخونم چون ظاهرا با رتبه ی 75000 هم قبول میشن و بنظرم سطح کسی که شده 75000 خیلی کمه و دوس ندارم اینا همکلاسم باشن :( 

نمیتونم تهران یا شهرای دیگم برم

انقدر خستم که دلم میخواد هیچوقت دانشجو نشم!

هیچوقت!!


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۲:۳۹
mahzad mohammadi