روز نوشت های من

روز نوشت های من
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام

چنند شب پیش تماسی دریافت کردم از یک استاد، مشاور، دوست قدیمی . نمیدونم چی بناممش، واقعا احساس دین دارم نسبت بهش.
با حرف هاش منو برد به گذشته، به چهار سال قبل، سه سال قبل و حتی دو سال قبل! اون موقع که هدف محکمی داشتم و اجازه ی ذره ای دخل و تصرف تو هدفم به کسی نمیدادم، اون موقع که رویاها و دیدگاهم نسبت به آینده برام شفاف و جذاب بود، با عشق دنبال مسیرم بودم و واقعا عاشقش بودم، جلوی خانواده، دوستان، معلمان، فامیل و.... وای میستادم و اعتقاد داشتم به هدفم. اجازه نمیدادم کسی ذره ای تصمیم بگیره برام. این دوست عزیز منو برد به اون دوران که با صدای مضطرب و گریون بهش زنگ میزدم که بهم انرژی برای ادامه ی جنگ بده، ادامه تلاش، ادامه ی مسیر عشق، ادامه ی ساختن رویاهای جذاب.
الان دارم بدجوری گریه میکنم چون خودم رو گم کردم!
دیگه هدف ندارم، رویا ندارم، عشق ندارم، حس میکنم ناخواسته تو یک مسیری هستم که باید صبر کنم تا تموم بشه! باهاش حس زندگی ندارم ! فقط حس گذر زمان دارم!
خودم رو گم کردم، شدم مهزاد سردرگم! حتی خودم هم دیگه خودم رو نمیشناسم، از آینده ی مبهم متنفرم! از اینکه حس و خاطرات و رویاهای قشنگم رو از دست دادم خیلی پشیمونم، الان نه راه پس دارم نه راه پیش! تنها کاری که از دستم بر میاد گریه کردن و گذروندن زمان هست! حس تنفر دارم. خدایا کمکم کن! وضعم داغونه!
التماس دعا
#مهندسی_شیمی#شیمی#داروسازی#هدف#عشق#خدا#من_مصطفی_احمدی_روشن_هستم_

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۳۰
mahzad mohammadi