روز نوشت های من

روز نوشت های من
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «المپیاد شیمی» ثبت شده است

سلام

این پست یکم متفاوته و البته طولانی! اما بنظرم ارزش خوندنش رو داره !

امشب تولد 2 سالگی آیروک هست.

تاسیس آیروک داستان و ماجرا داره!

طی دوران دوم و سوم دبیرستان که المپیاد شیمی میخوندم خیلی خلا حس میکردم طی روند مطالعه م! همون موقع به خودم قول دادم اگر تو المپیاد تونستم مدال بگیرم تمام تلاشم رو بکنم که بچه های دیگه ای که تو شهرستان ها تحصیل میکنن این خلا رو کمتر حس کنن! از اون موقع تمام جزوات و خلاصه نویسی ها و حل تمرین هام رو مرتب نوشتم که بتونم به سال پایینی ها بدم که کمکشون باشه. اما همینطور که المپیاد میخوندم دیدگاهم تغییر پیدا کرد و واقعا دیگه اولین هدفم مدال نبود! مدال شده بود دومین هدفم! و تمام تلاشم رو کردم که به اولین هدفم برسم که خداروشکر رسیدم. سال سوم که بودم از طریق اینترنت و بعضی سایت ها با هم دوره ای های المپیادم و سال بالایی ها که با تجربه بودن آشنا شدم و خیلی باعث جلو رفتن من شد! و المپیاد باعث ورود من به دنیای مجازی شد! حالا تصمیم گرفته بودم بعد اتمام دوران المپیادم بجز اون راهنمایی های زبانی و جزوه ای و.... که به سال پایینی های استان خودم میتونستم بدم، از طریق اینترنت و یک وبلاگ ساده و فعالیت تو همون سایتی که خودم ازش کمک گرفته بودم به بچه های شهرهای دیگه، در حد توان و سوادم کمک کنم.

2 سال پیش 12 اردیبهشت مرحله دوم المپیاد شیمی دوره 23 بود و بعد از آزمون و خرابکاری ای که برای ما 4 تا (تیم ملی مازندران:دی) پیش اومد تقریبا 2 روز عزا گرفته بودم و دپرس بودم! اما خوشحالم که خدا کمکم کرد و اون دپرس بودن فقط به همون 2 روز منتهی شد! خیلی با خودم فکر کردم و دیدم من به هدف اول خودم رسید پس دلیلی برای ناراحتی وجود نداره! 

14 اردیبهشت تصمیم گرفتم دوباره قوی بشم و تصمیم بگیرم!

س تمام اهداف و آرزو هام رو متمرکز کنم و ببینم باید چی کار کنم و همه شون رو روی کاغذ آوردم!

15 اردیبهشت 92 آیروک تاسیس شد با رز بلاگ!! حس خوبی بود و طی ماه اول تونستم خیلی از افکارم رو پیاده کنم و این باعث آرامش روحی م شده بود!

بعد از 1 ماه که مطمین شدم من میتونم این کار رو ادامه بدم و بهش علاقه دارم هاست و دامین و... گرفتم و سایت رسمی آیروک تاسیس شد!

الان آیروک جایی هست که اون موقع فکرش رو نمیکردم و واقعا میگم تا این اندازه هدف نداشتم!! اما خودش کم کم به وجود اومد! واقعا کمک خدا بود! 

اولین آزمون آزمایشی که برگزار کردیم واقعا خنده دار بود! طراح ها 3 نفر از ما 4 تا تیم ملی مازندران! و شیدای عزیز بودیم! البته آقای طالبی هم زحمت ویراستاری آزمون رو کشیدند!

اما  دی ماه با آقای شیری آشنا شدم که کلا روند آزمون های آیروک متفاوت و رو به سوی رشد مثبت شده بود! اون جا نقطه عطف پیشرفت آیروک بود.

عید هم نمونه سوالات مختلف و کمیاب رو برای بچه ها تحت عنوان عیدی گذاشتیم و همچنان هم تالار رفع اشکال با محیط کاملا علمی و نظارت دقیق و برنامه های مشاوره ای فعال بود! بعد از عید همه چیز خودش روی روال افتاد تا الان!

خوشحالم که تونستیم با کمک همه ی تیم و یاری خدا آیروک رو تا این جا پیش بیاریم.

سعی کردیم همیشه به انتقادات و پیشنهادات بچه ها توجه کنیم و حس میکنم وجه تمایز آیروک با سایت های مشابه این باشه که خود ماها این درد ها رو تجربه کردیم و شرایط خوب حین المپیاد خوندن نداشتیم و باعث میشد حس کنیم بچه ها چی نیاز دارن. 

خب خیلی حرف زدم و احساساتی شدم! 

اصل مطلب اینکه آیروک الان 2 ساله شده و خوشحالم که این اتفاق افتاده! امیدوارم این دختر لباس صورتی (استعاره از آیروک :دی) 120 ساله بشه :دی

 خیلی از دوستان و اساتیدم به ما طی این 2 سال کمک کردند، که نام میبرم و امیدوارم کسی از قلم نیفته! 
خانم ها: فاطمه شکوهی نیا، شیدا خجیر، مهرافشان قلی جعفری، فائزه عسگری، سپیده کاویانی، ریحانه دهقانی
آقایان: سعید شیری، محمد زارعی، سهیل خلجی، محمدجوادعلیمحمدی، مهدی یار امانی، سعید مویدپور، سعید حدادان، ایمان فروغمند، اشکان خاوران، محسن صابری فر، محمد زرگرپور، حسین زمانی نسب، عرفان محمدی،محمدمبین حسینی، حسین خادم صداقت، احسان عزیز آبادی،محمد شاهی، ایمان حسین نژاد، محمد امین سرخی، سپهر طالبی، بهراد معدلی، سینا صبوری، محسن دوست محمدی، مهران جابری نژاد، احسان مهدی پور، فرشید مرادی، محمد عرفان اردستانی، پیمان میرقادری، مهرداد محله
و خیلی از دوستان دیگه که بصورت مستقیم و غیر مستقیم کمکم کردند.
از همتون تشکر میکنم
از کاربران صبور و فهمیم سایت هم تشکر میکنم که کاستی ها رو تحمل کردند و به پیشرفت سایت کمک کردند.
هدف ما فقط کمک به شماست و هر جا که احساس کردید آیروک براتون سود   کمک نداره حتما بهم بگید که تجدید نظر کنیم.
ممنون از همه
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۰
mahzad mohammadi

سلام

خب یه چند روزی بود پست نداشتم نه اینکه انلاین نباشم. انلاین میشدم اما ترجیح میدادم حرفی نزنم !

خب این چند روز تو آیروک کلی اتفاق جدید افتاد. هم خوب هم بد. بد هاش رو نمیگم. چون برمیگرده به خط اول :d

اما خوب هاش:

چند تا مسابقه ی جدید راه انداختیم. اما سوال یکیش خیلی سخت بود بچه ها فعلا تو هنگن :d و کسی جواب نداده. اما بقیه خوبه خداروشکر!

بعد اینک فیدبک بچه ها از برنامه ها خداروشکر خیلی بهتر از تصورم بود و کلا خوشحال شدم و خدا روشکر کردم.


کلاس های المپیادم رو تو یه مدرسه ی ابتدایی برگزار میکنم که کلاس خالی دارن. بعد مدیریشون برگشته میگه وقت دارید هفته ای 2 ساعت برای بچه ها کلاس تیزهوشان شیمی بذارید؟ :d دیگه پیشنهاد اینجوری نداشتم!! :d


کلی هم رو مخ خانواده برای شیمی محض کار کردم!


کار دیگه هم اینکه داریم با چند تا از بچه ها (البته همشون حداقل 23 سالشونه. من باز این وسطم :d ) رو یه سری از فیلم های دفاع مقدس کار میکنیم و نمایه زنی میکنیم.


ساعت خوابمم عوض کردم. قبلا بعد نماز میخوابیدم اما الان تا ساعت 8 بیدار میمونم :d


سه شنبه تو کلاس ایلتس امتحان دارم. استرس دارم! امتحان قبلی رو 10 شدم از 10. البته از 12 نمره بود سره امتحان اون 2 نمرش رو حذف کردیم اخه قرار نبود بیاد !


همین دیگه!

گزارش ها تموم شد! :d

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۹
mahzad mohammadi

سلام

دلم خیلییی پره

من دخترم. خیلی هم خوشحالم. افتخارم میکنم

دختر فعالی ام

از بچگی مثل بقیه نبودم

تو دبیرستان تنها دختر المپیادی استان شدم و تنها دختری که بهم از مدارس و موسسات مختلف پیشنهاد کار شد

جزو معدود دخترایی ام که دنبال سلامت هستم! نه سلامت جسم! بلکه سلامت روح و دین!

اما چرا با من اینجوری باید برخورد بشه؟ چرا باید عرصه رو برا دخترا تنگ کنن؟

من چادری ام! چادرمو دوست دارم! با دنیا عوضش نمیکن! چرا باید براش مورد تحقیر قرار بگیرم؟

راستش چند روزی بود دلم گرفته بود. مثلا پریروز که خواستم یه فایل رایگان برای تدریس شیمی درست کنم که باید روش صدا قرار میگرفت و درواقع میخواستم ساعتها زمانمو رایگان بذارم بهم گفتن دختری صدات تو فایل باشه خوب نیس! چرا خوب نیس؟؟؟ مگه میخوام اواز بخونم؟؟ با همین صدایی که دارم حرف میزنم دیگه! 

یا مثال های زیادی مثل این

اما چیزی که مجبورم کرد پست بذارم مال امروزه!

دلم خیلی پره

یه فراخوان داده بودم برای برنامه ریزی درسی برای المپیاد شیمی. چند نفر بهم پیام دادن و برنامشونو گرفتن و روش و شرایط کار رو هم گفتم و تموم. اما امروز یه پسر دوم دبیرستانی هم ازم درخواست کرد. منم بهش توضیح دادم و وقت گذاشتم و ازم مدرک معتبر خواست که مطمین بشه من دروغ نمیگم. منم مدرک رو حاضر کردم و  رو عکسم و کد ملیم رو مخدوش کردم و بهش دادم. اما بچه ی دوم دبیرستانی شروع کرد به اینکه چرا عکستو مخدوش کردی؟ عکست کو؟ مگه خواستم بخورمش؟ و..... خیلی اعصابم خورد شد! اگه پسر بودم این اتفاقا برام می افتاد؟؟؟

نه!

خدایا خودت این توان رو بهم دادی! خودت عشق کار کردن رو تو دلم گذاشتی و منم دارم در راه تو و طبق قوانین دین خودت کار میکنم! تو این 4 سال دیدی که چقدر سختی کشیدم! یادته که چقدر سخت بود تو کلاس 5 نفره باشی که فقط خودت دختری و حتی تو نمازخونه وقت نماز هم بترسی! خدایا تو اینارو دیدی! پس چرا کمکم نمیکنی؟؟

دیگه خسته شدم!

چند بار تصمیم گرفتم سایتمو واگذار کنم و برم رشته ی الهیات بخونم و دیگه سراغ کار کردن نرم. اما خب نیاز دارم! این نیاز رو خودت تو وجودم گذاشتی! مگه نه؟

مگه نمیگن هر نیازی که خدا گذاشته راه حلشو میده؟ مث نیاز به غذا و مسکن و خانواده و....

خب اینم همینه دیگه!

خدایا خسته شدم بخدا !

من نمیخوام کار بدی کنم که! میخوام به بچه های کشورم کمک کنم! اونم در راه تو! برای رضایت تو! 

نمیدونم چه کنم

فقط بدون با زبون روزه دارم گریه میکنم!

واقعا خسته شدم!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۴
mahzad mohammadi

بابا جان من شیمی محض میخوام!

افتاد؟؟؟؟؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۵:۰۰
mahzad mohammadi
سلام
این مشکلات و حرف ها که تمومی نداره!
چند روز پیش بابام و همکلاسی های دانشگاهش (مال 30 سال پیش!) تو وایبر با هم یه گروه ساختن و هر روزم یه 3-4 تاشون میزنگن و تلفنی هم صحبت میکنن و کلی از قدیما و.... میگن. (امروزم داشت با دکتر ح.آ صحبت میکرد. بابام ازش حلالیت گرفت گفت یه اینه گرد تو اتاقت داشتی روش یه بیت شعر بود. من اونو شکوندم :d )
بگذریم....
این حرف زدنای اینا باهث شد بعد از حدود 20 سال که هم رو ندیده بودن با هم و بچه ها و خانواده های هم اشنا بشن و بابام دوباره بره تو این خط که: چرا پزشکی نمیخوای بخونی؟؟؟ :-l
دوباره کاره من در اومد!
منم برد تو فکر!
واقعا چرا؟!
منی که تا اول دبیرستان از شیمی متنفر بودم و یهویی و تصادفی با برخورد با اقای خلیل زاده شیمی دوست شدم. نکنه این علاقه ای که 3 ساله بوجود اومده 3 سال دیگه از بین بره و من بمونم و کلی واحد و درس شیمی و تنفر؟!؟!
اما پزشکی و عشق به بیمارستان و بیماران از وقتی 2 سالم بود همراهم بود.
بابام تعریف میکنه هروقت میخواست بره سره کار انقدر گریه میکردم که منم با خودش ببره و میگفتم میخوام بیام نی نی ببینم. (چون کوچیک بودم منو فقط میبرد بخش سزارین و نوزادان نی نی ببینم :d ) البته وقتی 6-7 سالم شد یه بار رفتم icu یه پیرمردی بود خیلی حالش بد بود. داشت بالا میاورد. انقدر گریه کردم اون روز:d 
حالا شما بگید؟ من چه کنم؟!
اصن ترک تحصیل بهتر نیست؟!
مامانم میگه این خفته درس بخون از هفته ی بعد که کنکور دادی خواستی به هرچی فکر کنی فکر کن!
اما میدونید چیه؟
من هنوز باورم نشده هفته ی بعد کنکور دارم :d
اصلا حس نمیکنم!
امروز قلمچی بودم. سره حوزه پشتیبانم گفت دفتر برنامه ریزیتو اوردی؟ گفتم نه یادم رفت. هفته ی بعد میارم! بعد گفت محدثه جان هفته ی بعد کنکور داری! گفتم واقعا؟؟؟؟ همه خندیدن!:d
اما واقعا درکش نکردم!!!!!!
خدایااااااا؟؟؟؟؟؟؟ 
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۴۱
mahzad mohammadi

خیلی خستم

خسته تر از اونی که فکرش رو میکنم!

وقتی به لیست کارهایی که دارم نگاه میکنم حس میکنم اگر شبانه روز بشه 100 ساعت بازم نمیرسم!

حکایت من شده حکایت کسی که لالایی بلده اما خودش خوابش نمیبره!

خدا توکل به خودت

مسئولیت های بزرگ و زیادی رو دوشم گذاشتی (شایدم خودم گذاشتم!) نمیدونم!

خودت کمکم کن که همه چیز درست بشه و بتونم از زیر بار همه ی این مسئولیت ها به کمک خودت سربلند بیرون بیام!



بی ربط نوشت:

داروسازی؟ شیمی محض؟

کدوم؟؟!!

بازم خدایا خودت کمکم کن!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۷
mahzad mohammadi

سلام

شنبه سره کنکور 91 بودم که یه دفعه دل پیچه ی بدی گرفتم و عرق سرد!

نفهمیدم فیزیک و شیمی (درسای اخر دفترچه) رو چجوری حل کردم و اومدم بیرون.

بعدازظهر بهتر بودم!

یکشنبه هم یکم همون حالتها رو داشتم. تا اینکه وقتی خوابیدم صبح دوشنبه (یعنی نصف شب!) با درد شدید و جیغ از خواب پریدم!

مامانم بنده خدا خیلی ترسیده بود! داغونه داغون بودم! رفتم بیمارستان و ازمایش و.... بابامم به دوستش که فوق تخصص گوارش بود زنگ زد و اونم گفت احتمالا برا استرس کنکوره و شایدم یه بیماری باکتریایی باشه و باید تا اومدن جواب ازمایشاش صبر کنیم!

غذای منم این چند روز اینطوریه:

صبحانه: چایی که با عسل شیرین شده

ناهار: یه کاسه سوپ با یه لیوان دوغ که با نمک فوق اشباع شده!

شام: اضافه ی ناهار!!

میان وعده: کمپوت!

دلم برا نون و برنج و گوشت و میوه و از همه مهمتر بستنی! تنگ شده :(

الانم با دل پیچه  و ضعف شدید دارم پست میذارم. همین 10 مین پیشم رو پله زمین خوردم و مامانم میگه خداروشکر ضربه مغزی نشدی!!

البته بماند که دیشب فشارمم پایین بود و با علایم دیگه ای که داشتم مامانم میگفت احتمال داره بری تو کما بذار من پیشت بخوابم اما من قبول نکردم. نصفه شب که از درد از خواب پریدم دیدم زیر تختم خوابیده :d به این میگن دلواپسی و عشق مادرانه!

امروزم کنکور 92 رو باید میدادم که ازونجایی که نمیتونم 4 ساعت متوالی بشینم نرفتم ندادم! مشاورم بفهمه احتمالا ازون برخوردهای جدی میکنه:d (هروقت اذیتش میکنم میگه اگه گوش ندی برخورد جدی میکنماااا :d )

همین دیگه!

جواب مرحله دو هم اومد و داغ دل من تازه شد!

بچه ها؟؟؟

.

.

.

.

.

.

.

مریض شدم :(

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۸
mahzad mohammadi

سلام

من از راهنمایی تو فکر انتخاب رشتم بودم تا الان که پیش دانشگاهی ام!

بذارید سیر تکاملیش رو بگم :D

اول راهنمایی رفتم کلاس مفاهیم قران. تا عربی اول دبیرستان رو بهمون یاد میدادن برا درک درست قران. واقعا عاشقش شده بودم. به خودم گفتم حتما باید عربی بخونم!

دوم راهنمایی رفتم یه معلم ریاضی خیلیی خوب داشتیم. ریاضی من همیشه خوب بود اما دوم راهنمایی جوری شده بود که تو کل مدرسمون اول میشدم همیشه (هم ریاضی هم فیزیک اما ریاضیییم خیلیییی بهتر بود) بدون اغراق بگم هیچ سوالی نبود حل نکنم! گفتم من حتمااا باید ریاضی بخونم!

من از 4 سالگی پیش یه استادی (استاد احمد نصراللهی تو نت بزنید میاد) کلاس نقاشی میرفتم تا دوم راهنمایی که بهمون گفت دیگه برا گروه سنی ما کلاس نمیذاره و از اونجایی که من جزو شاگردان خوبش بودم و عاشق نقاشی و هنر بودم بهم گفت بیام تو کلاسایی که برا بچه های ابتدایی میذاره کمک مربی بشم! از خوشحالی داشتم میمردم. از اون طرف منو به یکی از اساتید دیگه معرفی کرد که پیشش کلاس برم. وقتی پیش اون استاد دومیه کلاس رفتم 2 تا خانوم تو کلاسمون بودن که معمار بودن. اینا که از کارشون حرف میزدن من گفتم رشته فقط معماری!!!

اومدیم اول دبیرستان. واقعا همه ی بچه ها تب و تاب انتخاب رشته داشتن. تو تمام این سالها که نقشه کشیده بودم برا رشتم میدونستم تهش پزشکی میخونم! ته دلم بهم میگفت!

اول دبیرستان با مخالفت های خانواده رفتم المپیاد ریاضی خوندم که بتونم رشته ی ریاضی برم و یجورایی تو عمل انجام شده بذارمشون که منو نفرستن تجربی (با اینکه تجربی رو خیلییی دوس داشتم اما خب معماری...) بالاخره یه اتفاقاتی افتاد که عید همون سال تغییر دادم به المپیاد شیمی اما همچنان میخواستم رشته ی مدرسم ریاضی باشه.

بالاخره رفتم ریاضی!! 

اما.... مامان بابام هر شب میگفتن تو میتونی تغییر رشته بدی به تجربی. خوب فکر کن!

گذشت...

با خوندن المپیاد شیمی اونقدر عاشق شیمی شدم که گفتم یا شیمی محض یا مهندسی شیمی!

اما مامان بابام هرکاری میکردن برا اینکه منو بفرستن تجربی! مخصوصا بابام!

شد سوم دبیرستان و من همچنان میدونستم که بالاخره منم میفرستن پزشکی اما دلم پیش شیمی بود و مهندسی! 

شد پیش دانشگاهی.... رفتن برام ازمون تغییر رشته ثبت نام کردن که برم تجربی. منم روز ازمون رو یجورایی حواسشونو پرت کردم که یادشون بره.

شب که شد گفتم ایییییییییییی مامان ازمون داشتم که! مامانم ناراحت شد که چرا یادمون رفت و بالاخره پرس و جو کرد و دید من اگر رشته و دیپلمم ریاضی باشه میتونم کنکور تجربی بدم!

سوم دبیرستان با اینکه المپیاد میخوندم و درس مدرسه تعطیل بود اما درصد حسابانم هیچوقت زیر 70 نمیشد! هندسم یکم کمتر بود اما جبرم هم بهتر از حسابان! دلم نمیومد این درصدای خوب رو با تجربی رفتن از دست بدم. معلمام میگفتن تو میتونی 1 رقمی بشی.... بیخیال! گذشت!

منو فرستادن کلاس زیست. رشته ی مدرسم ریاضی!

کنکور تجربی ثبت نامم کردن

اول تابستون درصد ریاضی و فیزیکم 80 بود زیستم 10... دیدم زیستم خیلییی ضعیفه چسبیدم به زیست و فقط زیست خوندم درصد زیستم کم کم رسید ب 40 اما چی شد؟؟ به خودم اومدم دیدم ریاضی فیزیکم شده 50 !!! داشتم دیوونه میشدم.

حالا که ایروک رو هم داشتم به کامپیوتر و مهندسی کامپیوتر و نرم افزار خیلییی علاقه مند شده بودم! 

الان که اینجام 20 روز مونده تا کنکورم. اما درصدام داغونه! همش هم بخاطر زیست! 

هفته ی پیش داییم گوشی جدید خرید و برد فروشنده براش فارسی ساز توش بریزه و کلا چند تا برنامه نصب کنه که ازش 50 تومن هم گرفت .

داییم اومد خونمون و من دیدم ای وای... این فارسی سازی که نصب کرده خیلی ناقصه و تازه کلی اشکال هم تو تنظیمات پیامک و وای فای گوشی بود.

نشستم براش درست کردم همشون رو. داییم گفت ایول مهندس!

همون موقع مامانم شروع کرد و گفتش که مَهزاد (اسمم هست) مخ کامپیوتر و موبایل و.... هست اگر مهندس کامپیوتر میشد محشر میشد! بابامم تاییدش میکرد!

همونجا داغ دل من تازه شد که منو فرستادید تجربی ولی خودتون.... 

خب منم بهشون گفتم یا شیمی محض میخونم یا داروسازی که به شیمی ربط داره!

نمیدونم والا!

این مادر پدرا یه کارایی میکنن که خودشونم پشیمون میشن. اسم خودشونم میذارن تحصیل کرده و دکتر :d

حالا مامانم میگه اگه امسال رشته ی مورد علاقت قبول نشدی سال بعد برو همون ریاضی که دوست داشتی!

انگار اینده ی من و 1 سال من اینجا مفت بود!

بهونشم اینه که تو 1 سال جهش زدی وقت داری! خب من جهش نزدم که شما سال کنکورمو بسوزونید!!

تازه من که از مازندران نمیتونم خارج شم. اگر ان شالله روز کنکور اتفاق بد نیفته داروسازی ساری یا شیمی محض بابلسر رو حتما میارم. در این صورت.....

بیخیال!

خواستم جهت اشنایی از رشته ام بگم! :D

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۳
mahzad mohammadi