روز نوشت های من

روز نوشت های من
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

فکر نمیکردم مجبور شم با پای گچ گرفته برم سره جلسه ی کنکور!

خدایا یه دفعه یه کاری میکردی امسال ندم دیگه! همه تیکه های تنم داغون شده :d

خواهرم میگه خداروشکر هنوز مغزت داغون نشده. پشتشم میگه البته مغزت از اول داغون بود :d

دستش درد نکنه!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۵
mahzad mohammadi
سلام!
انگار تا نمیرم این بدبختیا دست بردار نیست!
مریضیه دل پیچه و مععده و روده درد که یادتونه!
پریشب گردنم شدیدا گرفت و نمیتونستم تکونش بدم. 
امروز یکم بهتر شد اما غروب پام پیچ خورد و اساسی داغونم! تکون نمیخوره :d
التماس دعای شدید دارم ازتون
دعا کنید به کنکورم زنده برسم :d
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۳ ، ۲۳:۰۱
mahzad mohammadi

خیلی خستم

خسته تر از اونی که فکرش رو میکنم!

وقتی به لیست کارهایی که دارم نگاه میکنم حس میکنم اگر شبانه روز بشه 100 ساعت بازم نمیرسم!

حکایت من شده حکایت کسی که لالایی بلده اما خودش خوابش نمیبره!

خدا توکل به خودت

مسئولیت های بزرگ و زیادی رو دوشم گذاشتی (شایدم خودم گذاشتم!) نمیدونم!

خودت کمکم کن که همه چیز درست بشه و بتونم از زیر بار همه ی این مسئولیت ها به کمک خودت سربلند بیرون بیام!



بی ربط نوشت:

داروسازی؟ شیمی محض؟

کدوم؟؟!!

بازم خدایا خودت کمکم کن!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۷
mahzad mohammadi

سلام

شنبه سره کنکور 91 بودم که یه دفعه دل پیچه ی بدی گرفتم و عرق سرد!

نفهمیدم فیزیک و شیمی (درسای اخر دفترچه) رو چجوری حل کردم و اومدم بیرون.

بعدازظهر بهتر بودم!

یکشنبه هم یکم همون حالتها رو داشتم. تا اینکه وقتی خوابیدم صبح دوشنبه (یعنی نصف شب!) با درد شدید و جیغ از خواب پریدم!

مامانم بنده خدا خیلی ترسیده بود! داغونه داغون بودم! رفتم بیمارستان و ازمایش و.... بابامم به دوستش که فوق تخصص گوارش بود زنگ زد و اونم گفت احتمالا برا استرس کنکوره و شایدم یه بیماری باکتریایی باشه و باید تا اومدن جواب ازمایشاش صبر کنیم!

غذای منم این چند روز اینطوریه:

صبحانه: چایی که با عسل شیرین شده

ناهار: یه کاسه سوپ با یه لیوان دوغ که با نمک فوق اشباع شده!

شام: اضافه ی ناهار!!

میان وعده: کمپوت!

دلم برا نون و برنج و گوشت و میوه و از همه مهمتر بستنی! تنگ شده :(

الانم با دل پیچه  و ضعف شدید دارم پست میذارم. همین 10 مین پیشم رو پله زمین خوردم و مامانم میگه خداروشکر ضربه مغزی نشدی!!

البته بماند که دیشب فشارمم پایین بود و با علایم دیگه ای که داشتم مامانم میگفت احتمال داره بری تو کما بذار من پیشت بخوابم اما من قبول نکردم. نصفه شب که از درد از خواب پریدم دیدم زیر تختم خوابیده :d به این میگن دلواپسی و عشق مادرانه!

امروزم کنکور 92 رو باید میدادم که ازونجایی که نمیتونم 4 ساعت متوالی بشینم نرفتم ندادم! مشاورم بفهمه احتمالا ازون برخوردهای جدی میکنه:d (هروقت اذیتش میکنم میگه اگه گوش ندی برخورد جدی میکنماااا :d )

همین دیگه!

جواب مرحله دو هم اومد و داغ دل من تازه شد!

بچه ها؟؟؟

.

.

.

.

.

.

.

مریض شدم :(

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۸
mahzad mohammadi
سلام
محدثه محمدی هستم
ان شالله طی روز های آینده یه سری پست خواهم گذاشت...
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۵۳
mahzad mohammadi