روز نوشت های من

روز نوشت های من
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

حال ندارم توضیح بدم. الان داغونم!

اینو داشته باشین:

بچه ها بدبخت شدم
عمومی ها خوب بود یکم دینیش سخت بود
بعد رفتم ریاضی صفحه اول خوب بود. صفحه دوم هرکاری کردم فقط 1 سوالش حل شد. بعدش گریه ام گرفت بعدشم بالا اوردم منو بردن بیرون 40 مین وقتم رفت  
وقتی برگشتم داغون بودم رفتم شیمی که بنظرم اسون بود همشو حل کردم رسیدم صفحه اخر دیدم ساعت 11:30 هست صفحه اخرشو نخوندم رفتم تو 15 مین 50 تا زیست رو ج دادم  بعدشم رفتم سره فیزیک من فشارمو رو فیزیک 1 و 2 و پیش گذاشته بودم بعد 1 سوال اینه حل نشد 1 فشارم حل نشد سینماتیکم که گند خورد. دوباره حالم بد شد  رفتم پیش 2 که اسون تره رو بزنم هرچی میذاشتم تو فرمول موج و صوت جواب به دست نمیومد 
داغووووووون بوووووود
میخواستم شیمی شریف بخونم   
فکر کنم شیمی بابلسرم قبول نشم 
چه خاکی تو سرم بریزم؟؟؟ 



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۷
mahzad mohammadi

سلام!

امروز میخوام درباره ی عشقم, هدفم, آیندم و دلیل متفاوت بودنشون بهتون بگم. چون خیلیا تو پ.خ و ایمیل و پیامک ازم پرسیدن!


عشقم این بود: مهندسی شیمی شریف! بعدشم دو رشته ای با شیمی محض!

 براش سه سال مقاومت کردم. اما نمیدونم چی شد وقتی که باید مقاوم تر از همیشه میبودم کنکورم رو تجربی ثبت نام کردم! دستم میلرزید وقتی تیک تجربی رو زدم اما زدم! روز 16 اذر 92 !



بعدش که خودمو گرفتم و باور کردم تجربی شدم هدفم شد اینجا: داروسازی دانشگاه شهیدبهشتی! اونم به عشق شیمی چون بیشترین رشته ی تجربیه که شیمی داره. اسم شیمی محضم که نمیذاشتن بیارم!



بعدش یه سری اتفاق شخصی افتاد. فهمیدم خانوادم نمیتونن با من مهاجرت کنن به تهران یا اینکه برام خونه بخرن و وضع خوابگاه های کشور هم.... به دلیل اعتقادات شخصی و مذهبیم نمیتونستم تصور کنم حتی با یکی از دوستای الانم که 7 ساله همو میشناسیم هم اتاق باشم. اخلاقای خاص خودمو دارم. مثلا ضد اهنگ و موسیقی و رقصم. چیزی که این روزا همه دخترا دنبال و عاشقشن. یا اینکه چادری ام و نمیتونم تصور کنم دوستم کنارم تو اتاقم با لباسای عجیب مد امروزی راه بره. خالم همین چند سال پیش از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و من سختی هایی که تو خوابگاه کشید رو یادمه. تا اونجا که مجبور شدن براش خونه بخرن و 4 سال از عمرش رو تنهای تنها تو خونه زندگی کنه! 

بعدشم که یکم خودمو خواستم وفق بدم به زندگی خوابگاهی خدا زد پس سرم!

پدرم با 46 سال سن قلبش گرفت و فهمیدیم 2 تا از رگ های قلبش بسته شده ن و عمل کرد! همین 1 ماه قبل! داغون شدم. من خیلیییی به بابام وابستم. در حدی که نمیتونید تصورش کنید. دلم نمیخواس حتی یه لحظه ازش جدا باشم.

تصمیم گرفتم خودخواهی رو بذارم کنار. به حرف اطرافیانم گوش بدم و تو مازندران دانشگاه برم. بعدش که دوره ی اول درسم رو خوندم برای تخصص به هر شهری خواستم برم چون دیگه بزرگ و بالغ شدم. نه دختر 17 ساله!

هدفم شد داروسازی شهر ساری!

کم کم تونستم خانوادم رو موافق با شیمی محض بکنم.

هر روز با اساتید مختلفم که مدال داران و تجربه داران المپیاد بودن صحبت میکردم. بجز یکیشون بقیشون گفتن شیمی محض بخون!

خانوادم رو تا حدی تونستم متقاعد کنم.

اما ته دلم دوس ندارم شیمی محض رو تو مازندران بخونم چون ظاهرا با رتبه ی 75000 هم قبول میشن و بنظرم سطح کسی که شده 75000 خیلی کمه و دوس ندارم اینا همکلاسم باشن :( 

نمیتونم تهران یا شهرای دیگم برم

انقدر خستم که دلم میخواد هیچوقت دانشجو نشم!

هیچوقت!!


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۲:۳۹
mahzad mohammadi

فکر نمیکردم مجبور شم با پای گچ گرفته برم سره جلسه ی کنکور!

خدایا یه دفعه یه کاری میکردی امسال ندم دیگه! همه تیکه های تنم داغون شده :d

خواهرم میگه خداروشکر هنوز مغزت داغون نشده. پشتشم میگه البته مغزت از اول داغون بود :d

دستش درد نکنه!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۵
mahzad mohammadi
سلام!
انگار تا نمیرم این بدبختیا دست بردار نیست!
مریضیه دل پیچه و مععده و روده درد که یادتونه!
پریشب گردنم شدیدا گرفت و نمیتونستم تکونش بدم. 
امروز یکم بهتر شد اما غروب پام پیچ خورد و اساسی داغونم! تکون نمیخوره :d
التماس دعای شدید دارم ازتون
دعا کنید به کنکورم زنده برسم :d
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۳ ، ۲۳:۰۱
mahzad mohammadi

بابا جان من شیمی محض میخوام!

افتاد؟؟؟؟؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۵:۰۰
mahzad mohammadi
سلام
این مشکلات و حرف ها که تمومی نداره!
چند روز پیش بابام و همکلاسی های دانشگاهش (مال 30 سال پیش!) تو وایبر با هم یه گروه ساختن و هر روزم یه 3-4 تاشون میزنگن و تلفنی هم صحبت میکنن و کلی از قدیما و.... میگن. (امروزم داشت با دکتر ح.آ صحبت میکرد. بابام ازش حلالیت گرفت گفت یه اینه گرد تو اتاقت داشتی روش یه بیت شعر بود. من اونو شکوندم :d )
بگذریم....
این حرف زدنای اینا باهث شد بعد از حدود 20 سال که هم رو ندیده بودن با هم و بچه ها و خانواده های هم اشنا بشن و بابام دوباره بره تو این خط که: چرا پزشکی نمیخوای بخونی؟؟؟ :-l
دوباره کاره من در اومد!
منم برد تو فکر!
واقعا چرا؟!
منی که تا اول دبیرستان از شیمی متنفر بودم و یهویی و تصادفی با برخورد با اقای خلیل زاده شیمی دوست شدم. نکنه این علاقه ای که 3 ساله بوجود اومده 3 سال دیگه از بین بره و من بمونم و کلی واحد و درس شیمی و تنفر؟!؟!
اما پزشکی و عشق به بیمارستان و بیماران از وقتی 2 سالم بود همراهم بود.
بابام تعریف میکنه هروقت میخواست بره سره کار انقدر گریه میکردم که منم با خودش ببره و میگفتم میخوام بیام نی نی ببینم. (چون کوچیک بودم منو فقط میبرد بخش سزارین و نوزادان نی نی ببینم :d ) البته وقتی 6-7 سالم شد یه بار رفتم icu یه پیرمردی بود خیلی حالش بد بود. داشت بالا میاورد. انقدر گریه کردم اون روز:d 
حالا شما بگید؟ من چه کنم؟!
اصن ترک تحصیل بهتر نیست؟!
مامانم میگه این خفته درس بخون از هفته ی بعد که کنکور دادی خواستی به هرچی فکر کنی فکر کن!
اما میدونید چیه؟
من هنوز باورم نشده هفته ی بعد کنکور دارم :d
اصلا حس نمیکنم!
امروز قلمچی بودم. سره حوزه پشتیبانم گفت دفتر برنامه ریزیتو اوردی؟ گفتم نه یادم رفت. هفته ی بعد میارم! بعد گفت محدثه جان هفته ی بعد کنکور داری! گفتم واقعا؟؟؟؟ همه خندیدن!:d
اما واقعا درکش نکردم!!!!!!
خدایااااااا؟؟؟؟؟؟؟ 
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۴۱
mahzad mohammadi

خیلی خستم

خسته تر از اونی که فکرش رو میکنم!

وقتی به لیست کارهایی که دارم نگاه میکنم حس میکنم اگر شبانه روز بشه 100 ساعت بازم نمیرسم!

حکایت من شده حکایت کسی که لالایی بلده اما خودش خوابش نمیبره!

خدا توکل به خودت

مسئولیت های بزرگ و زیادی رو دوشم گذاشتی (شایدم خودم گذاشتم!) نمیدونم!

خودت کمکم کن که همه چیز درست بشه و بتونم از زیر بار همه ی این مسئولیت ها به کمک خودت سربلند بیرون بیام!



بی ربط نوشت:

داروسازی؟ شیمی محض؟

کدوم؟؟!!

بازم خدایا خودت کمکم کن!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۷
mahzad mohammadi

سلام

شنبه سره کنکور 91 بودم که یه دفعه دل پیچه ی بدی گرفتم و عرق سرد!

نفهمیدم فیزیک و شیمی (درسای اخر دفترچه) رو چجوری حل کردم و اومدم بیرون.

بعدازظهر بهتر بودم!

یکشنبه هم یکم همون حالتها رو داشتم. تا اینکه وقتی خوابیدم صبح دوشنبه (یعنی نصف شب!) با درد شدید و جیغ از خواب پریدم!

مامانم بنده خدا خیلی ترسیده بود! داغونه داغون بودم! رفتم بیمارستان و ازمایش و.... بابامم به دوستش که فوق تخصص گوارش بود زنگ زد و اونم گفت احتمالا برا استرس کنکوره و شایدم یه بیماری باکتریایی باشه و باید تا اومدن جواب ازمایشاش صبر کنیم!

غذای منم این چند روز اینطوریه:

صبحانه: چایی که با عسل شیرین شده

ناهار: یه کاسه سوپ با یه لیوان دوغ که با نمک فوق اشباع شده!

شام: اضافه ی ناهار!!

میان وعده: کمپوت!

دلم برا نون و برنج و گوشت و میوه و از همه مهمتر بستنی! تنگ شده :(

الانم با دل پیچه  و ضعف شدید دارم پست میذارم. همین 10 مین پیشم رو پله زمین خوردم و مامانم میگه خداروشکر ضربه مغزی نشدی!!

البته بماند که دیشب فشارمم پایین بود و با علایم دیگه ای که داشتم مامانم میگفت احتمال داره بری تو کما بذار من پیشت بخوابم اما من قبول نکردم. نصفه شب که از درد از خواب پریدم دیدم زیر تختم خوابیده :d به این میگن دلواپسی و عشق مادرانه!

امروزم کنکور 92 رو باید میدادم که ازونجایی که نمیتونم 4 ساعت متوالی بشینم نرفتم ندادم! مشاورم بفهمه احتمالا ازون برخوردهای جدی میکنه:d (هروقت اذیتش میکنم میگه اگه گوش ندی برخورد جدی میکنماااا :d )

همین دیگه!

جواب مرحله دو هم اومد و داغ دل من تازه شد!

بچه ها؟؟؟

.

.

.

.

.

.

.

مریض شدم :(

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۸
mahzad mohammadi

سلام

امروز رفتیم کنکور 90 رو ازمایشی دادیم!

نسبت به ازمون قبل پیشرفت داشتم

البته یکم هم تقلب کردم! یعنی نه اینکه سره ازمون کرده باشما! یه سری از سوالاش رو تو ازمونای قلمچی دیده بودم و جواب اخرشو میدونستم! این شد که یکم درصدام بهتر از واقعیت شد!

دعا کنید!

داروسازی ساری میخوامممممممم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۴
mahzad mohammadi
kash khodam az harfe mardom mohem tar boodam bara khodam.
enerji ye shooroo por enerji o kelas konkoor daram
amma....
age bemoonam poshte konkoor kolli az mogheyeat haye shoghlim ro az dast midam
ye joorayee aberoom mire
yeki az doostam mige to bayad olgoo bashi o age 2 raghami nashi kheyli bade
amma kasayee ke madrese o kelas konkoor dashtan o hamkelasi o doostashoon ham reshtashoon boodan mano dark nmiknn
kasi dark nmikne hanooz har shab khabe olampiad didan yani chi
hame migan mahzad divoonas ke emsal iroch ro zad o shimi khoond o dars dad o.... amma ki datk mikne dele daghoonamo?!
alan taze fahmidam konkoor chi bood o bayad chejoori barash bekhoonm o che kelasi beram amma dire... kamtar az 15 rooz vaght daram
khodaya daghoonam
faghat tavakol be to....
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۶
mahzad mohammadi