روز نوشت های من

روز نوشت های من
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

باسمه تعالی

ببین تورو خدا ماه رمضونی چطوری اعصاب ادم رو بهم میریزن؟؟؟

از روز اولی که ازتون خواستم کمکم کنید که بعد قبول نشدنم تو مرحله دوم داغون نشم و شما گفتید برو پی کنکورت و منو فرستادید تا به امروز ازتون خیر نخواستم! ضرر  و اعصاب خوردی ندید دیگه!

استاد عزیز چرا اخه؟؟؟

اعصاب نموند این چند ماه برام!!!

اخه کی درک میکنه تو دل من چیه؟؟؟

دیوونه شدم!

اه


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۴:۵۵
mahzad mohammadi

سلام

دلم خیلییی پره

من دخترم. خیلی هم خوشحالم. افتخارم میکنم

دختر فعالی ام

از بچگی مثل بقیه نبودم

تو دبیرستان تنها دختر المپیادی استان شدم و تنها دختری که بهم از مدارس و موسسات مختلف پیشنهاد کار شد

جزو معدود دخترایی ام که دنبال سلامت هستم! نه سلامت جسم! بلکه سلامت روح و دین!

اما چرا با من اینجوری باید برخورد بشه؟ چرا باید عرصه رو برا دخترا تنگ کنن؟

من چادری ام! چادرمو دوست دارم! با دنیا عوضش نمیکن! چرا باید براش مورد تحقیر قرار بگیرم؟

راستش چند روزی بود دلم گرفته بود. مثلا پریروز که خواستم یه فایل رایگان برای تدریس شیمی درست کنم که باید روش صدا قرار میگرفت و درواقع میخواستم ساعتها زمانمو رایگان بذارم بهم گفتن دختری صدات تو فایل باشه خوب نیس! چرا خوب نیس؟؟؟ مگه میخوام اواز بخونم؟؟ با همین صدایی که دارم حرف میزنم دیگه! 

یا مثال های زیادی مثل این

اما چیزی که مجبورم کرد پست بذارم مال امروزه!

دلم خیلی پره

یه فراخوان داده بودم برای برنامه ریزی درسی برای المپیاد شیمی. چند نفر بهم پیام دادن و برنامشونو گرفتن و روش و شرایط کار رو هم گفتم و تموم. اما امروز یه پسر دوم دبیرستانی هم ازم درخواست کرد. منم بهش توضیح دادم و وقت گذاشتم و ازم مدرک معتبر خواست که مطمین بشه من دروغ نمیگم. منم مدرک رو حاضر کردم و  رو عکسم و کد ملیم رو مخدوش کردم و بهش دادم. اما بچه ی دوم دبیرستانی شروع کرد به اینکه چرا عکستو مخدوش کردی؟ عکست کو؟ مگه خواستم بخورمش؟ و..... خیلی اعصابم خورد شد! اگه پسر بودم این اتفاقا برام می افتاد؟؟؟

نه!

خدایا خودت این توان رو بهم دادی! خودت عشق کار کردن رو تو دلم گذاشتی و منم دارم در راه تو و طبق قوانین دین خودت کار میکنم! تو این 4 سال دیدی که چقدر سختی کشیدم! یادته که چقدر سخت بود تو کلاس 5 نفره باشی که فقط خودت دختری و حتی تو نمازخونه وقت نماز هم بترسی! خدایا تو اینارو دیدی! پس چرا کمکم نمیکنی؟؟

دیگه خسته شدم!

چند بار تصمیم گرفتم سایتمو واگذار کنم و برم رشته ی الهیات بخونم و دیگه سراغ کار کردن نرم. اما خب نیاز دارم! این نیاز رو خودت تو وجودم گذاشتی! مگه نه؟

مگه نمیگن هر نیازی که خدا گذاشته راه حلشو میده؟ مث نیاز به غذا و مسکن و خانواده و....

خب اینم همینه دیگه!

خدایا خسته شدم بخدا !

من نمیخوام کار بدی کنم که! میخوام به بچه های کشورم کمک کنم! اونم در راه تو! برای رضایت تو! 

نمیدونم چه کنم

فقط بدون با زبون روزه دارم گریه میکنم!

واقعا خسته شدم!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۴
mahzad mohammadi

حال ندارم توضیح بدم. الان داغونم!

اینو داشته باشین:

بچه ها بدبخت شدم
عمومی ها خوب بود یکم دینیش سخت بود
بعد رفتم ریاضی صفحه اول خوب بود. صفحه دوم هرکاری کردم فقط 1 سوالش حل شد. بعدش گریه ام گرفت بعدشم بالا اوردم منو بردن بیرون 40 مین وقتم رفت  
وقتی برگشتم داغون بودم رفتم شیمی که بنظرم اسون بود همشو حل کردم رسیدم صفحه اخر دیدم ساعت 11:30 هست صفحه اخرشو نخوندم رفتم تو 15 مین 50 تا زیست رو ج دادم  بعدشم رفتم سره فیزیک من فشارمو رو فیزیک 1 و 2 و پیش گذاشته بودم بعد 1 سوال اینه حل نشد 1 فشارم حل نشد سینماتیکم که گند خورد. دوباره حالم بد شد  رفتم پیش 2 که اسون تره رو بزنم هرچی میذاشتم تو فرمول موج و صوت جواب به دست نمیومد 
داغووووووون بوووووود
میخواستم شیمی شریف بخونم   
فکر کنم شیمی بابلسرم قبول نشم 
چه خاکی تو سرم بریزم؟؟؟ 



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۷
mahzad mohammadi

سلام!

امروز میخوام درباره ی عشقم, هدفم, آیندم و دلیل متفاوت بودنشون بهتون بگم. چون خیلیا تو پ.خ و ایمیل و پیامک ازم پرسیدن!


عشقم این بود: مهندسی شیمی شریف! بعدشم دو رشته ای با شیمی محض!

 براش سه سال مقاومت کردم. اما نمیدونم چی شد وقتی که باید مقاوم تر از همیشه میبودم کنکورم رو تجربی ثبت نام کردم! دستم میلرزید وقتی تیک تجربی رو زدم اما زدم! روز 16 اذر 92 !



بعدش که خودمو گرفتم و باور کردم تجربی شدم هدفم شد اینجا: داروسازی دانشگاه شهیدبهشتی! اونم به عشق شیمی چون بیشترین رشته ی تجربیه که شیمی داره. اسم شیمی محضم که نمیذاشتن بیارم!



بعدش یه سری اتفاق شخصی افتاد. فهمیدم خانوادم نمیتونن با من مهاجرت کنن به تهران یا اینکه برام خونه بخرن و وضع خوابگاه های کشور هم.... به دلیل اعتقادات شخصی و مذهبیم نمیتونستم تصور کنم حتی با یکی از دوستای الانم که 7 ساله همو میشناسیم هم اتاق باشم. اخلاقای خاص خودمو دارم. مثلا ضد اهنگ و موسیقی و رقصم. چیزی که این روزا همه دخترا دنبال و عاشقشن. یا اینکه چادری ام و نمیتونم تصور کنم دوستم کنارم تو اتاقم با لباسای عجیب مد امروزی راه بره. خالم همین چند سال پیش از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و من سختی هایی که تو خوابگاه کشید رو یادمه. تا اونجا که مجبور شدن براش خونه بخرن و 4 سال از عمرش رو تنهای تنها تو خونه زندگی کنه! 

بعدشم که یکم خودمو خواستم وفق بدم به زندگی خوابگاهی خدا زد پس سرم!

پدرم با 46 سال سن قلبش گرفت و فهمیدیم 2 تا از رگ های قلبش بسته شده ن و عمل کرد! همین 1 ماه قبل! داغون شدم. من خیلیییی به بابام وابستم. در حدی که نمیتونید تصورش کنید. دلم نمیخواس حتی یه لحظه ازش جدا باشم.

تصمیم گرفتم خودخواهی رو بذارم کنار. به حرف اطرافیانم گوش بدم و تو مازندران دانشگاه برم. بعدش که دوره ی اول درسم رو خوندم برای تخصص به هر شهری خواستم برم چون دیگه بزرگ و بالغ شدم. نه دختر 17 ساله!

هدفم شد داروسازی شهر ساری!

کم کم تونستم خانوادم رو موافق با شیمی محض بکنم.

هر روز با اساتید مختلفم که مدال داران و تجربه داران المپیاد بودن صحبت میکردم. بجز یکیشون بقیشون گفتن شیمی محض بخون!

خانوادم رو تا حدی تونستم متقاعد کنم.

اما ته دلم دوس ندارم شیمی محض رو تو مازندران بخونم چون ظاهرا با رتبه ی 75000 هم قبول میشن و بنظرم سطح کسی که شده 75000 خیلی کمه و دوس ندارم اینا همکلاسم باشن :( 

نمیتونم تهران یا شهرای دیگم برم

انقدر خستم که دلم میخواد هیچوقت دانشجو نشم!

هیچوقت!!


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۲:۳۹
mahzad mohammadi

فکر نمیکردم مجبور شم با پای گچ گرفته برم سره جلسه ی کنکور!

خدایا یه دفعه یه کاری میکردی امسال ندم دیگه! همه تیکه های تنم داغون شده :d

خواهرم میگه خداروشکر هنوز مغزت داغون نشده. پشتشم میگه البته مغزت از اول داغون بود :d

دستش درد نکنه!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۵
mahzad mohammadi
سلام!
انگار تا نمیرم این بدبختیا دست بردار نیست!
مریضیه دل پیچه و مععده و روده درد که یادتونه!
پریشب گردنم شدیدا گرفت و نمیتونستم تکونش بدم. 
امروز یکم بهتر شد اما غروب پام پیچ خورد و اساسی داغونم! تکون نمیخوره :d
التماس دعای شدید دارم ازتون
دعا کنید به کنکورم زنده برسم :d
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۳ ، ۲۳:۰۱
mahzad mohammadi

بابا جان من شیمی محض میخوام!

افتاد؟؟؟؟؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۵:۰۰
mahzad mohammadi