خاطرات شهید دکتر مجید شهریاری!
*در مقطعی برای امرار معاش برای دانش آموزان دبیرستانی تدریس خصوصی داشت،
اما رها کرد. گفتم چرا رها کردی؟
گفت بعضی خانواده ها آداب شرعی را رعایت نمی کنند.
بعد خاطره ای تعریف کرد.گفت آخرین روزی که بای تدریس رفتم مادر نوجوانی که
به او درس می دادم بدحجاب بود.
مدتی پشت در ایستادم تا خودش را بپوشاند، اما بی تفاوت بود.
گفتم لااقل یک چادر بیاورید، من خودم را بپوشانم! از همان جا برگشتم./دوست دوران دانشجویی
* رفتار دکتر به گونهای بود که آدمها را به مسائلی راغب میکرد.
خیلی از دختران دانشجو که هنگام ورود به دانشگاه با مانتو بودند بعد از یکی دو سال که
با ایشان یا دکتر عباسی آشنا میشدند چادری میشدند./شاگرد شهید
* سال 64 یا 65 تصمیم گرفتم از جبهه برگردم و
بعد از گذراندن چند واحد درسی دوباره برگردم. رفتم پیش دکتر،
گفتم بعضی از درسها پیشنیاز دارد و من نمیتوانم آنها را بخوانم. بعد گفتم که
خوش به حال شما. دکتر گفت خوش به حال ما نه!
بلکه خوش به حال شما. گفتم چرا؟ گفت که شما در جبهه چیزهایی به دست آوردید که
ما هرچه درس بخوانیم یا درس بدهیم،
نمیتوانیم به آنها برسیم. ایام جنگ عدهای به سمت شهادت میرفتند؛
اما دکتر خودش زمینههای فراهم کرد تا شهادت سراغش بیاید.
البته دکتر دو نوبت جبهه رفته بود؛
در عملیات مرصاد هم بود./دوست دوران دانشجویی شهید
* اوایل زندگی، مخارج ما از طری پولی که از راه تدریس ی
ا حق تألیف کتاب دکتر و نیز حقوق من که با مدرک لیسانس در دانشگاه امیرکبیر
با ماهی 13500 تومان مشغول کار بودم تأمین میشد.
در تمام این سالها خودم را در اوج عزّت دیدم. نمیدانم این را
چگونه بیان کنم. احساس میکردم خواهرم برادرم، اقوام و هرکس
که به خانه من میآید،
خیلی مفتخر شده که به خانه من آمده است.
این مرد مرا در زندگی غنی کرده بود. عشقش، محبتشع یگانگیش، خلوصش، نمازهایش برای من ارزش بود.
این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت. / همسر شهید
یه بار به معاون آقای صالحی(رئیس سازمان انرژی اتمی) این رو گفتم تو یه جلسه ای جلوی کلی دانشجو
گفت بیست درصد رو از اول هم نمیخواستیم!
خلاصه داد و فریادم رفت بالا!
بعدش بهش گفتم به چه حقی بخاطر چیزی که نمیخواستین استاد مارو دکتر شهریاری رو از ما گرفتین؟!
من چه گناهی کردم که الان نمیتونم به ایشون دسترسی داشته باشم واسه کارای علمیم؟!
خلاصه بنده خدا نافرم رفت تو آمپاس!
مطمئنا اگر بود الان دلش حسابی خون بود...